- ارائه برداشتی از یک حقیقت (البته آنچه او حقیقت می پندارد)
- ارائه برداشتی درست یا غلط از یک واقعیت
- ارائه آگاهانه یا ناآگاهانه ی بخشی از یک واقعیت
- ارائه آگاهانه تحریفی از یک واقعیت
اینکه پیام ادراک شده از سوی ما باید قابل تردید تلقی شود، از دیدگاه دیگری نیز قابل تصور است. فرستنده (همان راوی سابق) قصد ارائه پیامی برای شما دارد. او باید منظور نظر خویش را به طریق مناسبی به یک پیام ترجمه نماید. پیامی که می تواند در قالب کلام، حرکت، تغییر حالت چهره، تغییر وضعیت و یا هر حالت ممکن و مورد علاقه ی دیگری ارائه شود. این پیام باید از طریق یک کانال منتقل شود. در مرحله بعد باید توسط مکانیسم های گیرنده ی مخاطب دریافت شود و در نهایت ترجمان و سپس ادراک و استنباط شود. یک پیام ممکن است در هریک از مراحل فوق از ترجمان اولیه یا ادراک نهایی، طی مسیر در کانال انتقال، ارائه یا دریافت آن و ... دچار تغییرات خواسته یا ناخواسته ای گردد و نویز نیز می تواند بر کمیت یا کیفیت آن تاثیر گذارد.
لذا حتی در هنگامی که نهایت صداقت و دقت در انتقال پیام بکار رود، بازهم امکان عدم تطابق بین مقصود فرستنده و استنباط گیرنده وجود دارد. به عنوان مثال شما بگویید که مشکل در کجا بوده است در هنگامی که پدر در حمامی داغ به دلاک حمام ندا سر داد که برای پسرش یک بستنی بیاورد و پسر را این درخواست، بسیار خوش آمد و سپس دلاک به اطاعت امر پدر، یک لنگ به پسر داد و استحمام به اتمام رسید و پسر همچنان در حسرت آن بستنی ماند. بعنوان یک مثال دیگر جاناتان سویفت را در نظر بگیرید که داستان سرگذشت دکتر لموئل گالیور و حضور او در نزد لیلی پوتی های پانزده سانتی متری که نگران حمله یاغیان بلافاسکو بودند را به نگارش درآورد. اهالی بلافاسکو که در اصل، لیلی پوتی بودند از تصمیم پادشاه اطاعت نکردند که تخم مرغ را از انتهای کوچک آن، نه از انتهای بزرگش بشکنند و لذا یاغی تلقی شدند....گالیور در نهایت متوجه شد که پادشاه کوچولوی لیلی پوتی ها حاکم مستبدی است که هیچ محبتی در دل ندارد و لذا از لیلی پوت فرار کرد. سویفت سعی کرد تا با نگارش این داستان به کوچکی و کوته بینی بشریت، انتقادی تند و شدید وارد نماید ولی پیام او به گونه ای دیگر تلقی شد و اثر او به یکی از محبوب ترین آثار در داستانهای کلاسیک کودکان بدل گشت.
غرض آن بود که متذکر شوم که به دلایل متعددی می توان توصیه نمود که هیچ گاه یک طرفه به مسند قضاوت ننشینید. در این صورت احتمال پشیمانی زیاد است.
برچسب ها: فیلم گذشته، اصغر فرهادی، قضاوت،
زن بی وقفه شروع به فحش دادن و بد وبیراه گفتن کرد.
بعد از مدتی که خوب تولستوی را به فحش کشید و فحاشی کرد،
تولستوی کلاهش را از سرش برداشت و محترمانه معذرت خواهی کرد
و در پایان گفت : مادمازل من لئون تولستوی هستم.
زن که بسیار شرمگین شده بود ،عذر خواهی کرد و گفت :چرا شما خودتان را زودتر معرفی نکردید؟
تولستوی در جواب گفت : شما آنچنان غرق معرفی خودتان بودید که به من مجال این کار را ندادید !!
برچسب ها: کارآفرینی، کارآفرین، توسعه سرمایه های انسانی، طرح تجاری،
پلیس و اداره مهاجرت ایتالیا ماندهاند چه كنند. تا معمولشدن آزمایش DNA برای مسافران، تشخیص چینی شصت هفتاد ساله متوفی از چینی چهل پنجاه ساله تازهوارد برای ماموران فرودگاه ناممكن بهنظر میرسید. احوال اقتصاد ایران نیز بر همین منوال است. هر بلایی بر سرش میآورند، انگارآب از آب تكان نخورده. به خیال خود بهسرعت جنازه را گموگور میكنند تا آثاری از متوفی به جای نماند، غافل از آنكه در اقتصاد، دشوار بتوان چیزی را برای مدتی طولانی پنهان كرد. بالاخره، بوی تعفن جنازه بلند میشود. ذکر دو نمونه در این جا كفایت میكند.
مثال1- آنگونه اقتصاد را مدیریت كردهایم كه مردم برای دفاع از قدرت خرید خود، بهدنبال ارز میدوند. ده اسكناس صد یورویی( جمعا هزار یورو) را در جیب بغل كت قدیمی خود جاسازی میكنند و در كمد لباس نگاه میدارند. گاه و بیگاه به آن سرك میكشند كه یوروها سر جای خود باشد؛ اما یك سال كه میگذرد، ده اسكناس صد یورویی هنوز همان ده اسكناس صد یورویی است. بچه اسكناسی متولد نشده. هنوز همان هزار یورو را دارند: نه سرمایهگذاری شده و نه اشتغالی ایجاد شده است. از دید اقتصاد ملی، این پساندازی با بازده صفر است. سوال این است: چگونه اقتصاد را مدیریت كردهایم كه سرمایهگذاریای با بازده صفر به گزینه اصلی سرمایهگذاری كشور بدل شده است؟
مثال2- آنگونه اقتصاد را مدیریت كردهایم كه خانوارها و بنگاهها در پی كسب سود، ساختمانهایی را برای بازسازی خراب میكنند كه دهها سال دیگر به پایان عمر آنها مانده است. از ساختمانهای دهه 40 تهران و شهرهای بزرگ دیگر كه حداقل 30 یا 40 سال دیگر دوام دارند، صحبت نمیكنیم. به بهانه توسعه شهری، ساختمانهای 3، 5 یا 10 ساله را میکوبیم تا ساختمانهای مرتفعتری بسازیم.
اقتصاد مسكن را برای خانوار و بنگاه بهگونهای تعریف كردهایم كه كوبیدن ساختمانهای دهه 80 و ساختن عمارتی بلندتر را برای آنان به صرفه کرده است. اینكه با پول نفت و تورم (که بدترین درآمد مالیاتی است) ساختمانهایی را در شهرهایمان خراب کنیم كه صد سال دیگر میتوانند سرپا باشند. از دیدگاه اقتصاد ملی چنین کاری حداقل حماقت است. چگونه اقتصاد را مدیریت میكنیم كه این ویرانیها را بهنام توسعه شهری با افتخار روا میداریم؟
سر به نیست کردن این جنازه كار دشواری است. اگر از اقتصاددانان کشور برای همین دو مثال راهحل بخواهیم، به خداوندی خدا سوگند خواهند خورد که با اتكا به تجربه جهان و تجربه خود جمهوری اسلامی ایران، میتوان از این اشتباهات فاحش پرهیز كرد، اما از آنجا كه در تمام این سالها هر وقت از راهحل حرف زدهاند گوش شنوایی نیافتهاند، فعلا به قسمخوردن بسنده میكنند!
نقل از دنیای اقتصاد
برچسب ها: اقتصاد، مدیریت اقتصاد،
1. ابتدا حداقل یک رزومه مناسب جهت خویش تدوین نمایید و یا در صورت وجود رزومه قبلی، آن را بروز رسانی نمایید. دقت گردد که مانعی ندارد که شما بیش از یک رزومه تنظیم نمایید و هر رزومه را متناسب با سازمان هدف، سفارشی سازی نمایید. در این حالت توصیه می شود که با روش خاصی مانند نام گذاری فایل رزومه یا شماره گذاری، رزومه ها را از یکدیگر تفکیک نمایید. همچنین قویا توصیه می شود که حتما یک نسخه و حتی المقدور فایل اصلی الکترونیکی روزمه را نزد خویش حفظ نموده و بایگانی نمایید. به عنوان یک مثال از سفارشی سازی می توان به رزومه یک مهندس مکانیک استناد کرد که دارای تجاربی از صنعت خودرو و صنعت نساجی است که بر اساس دو دوره کارآموزی قبلی وی بدست آمده است. در این صورت وی می تواند دو رزومه متفاوت برای استخدام در دو کارخانه خودروسازی و صنعت نساجی به نگارش درآورد که در هر رزومه به موضوع مرتبط با فعالیت سازمان هدف، اشارات دقیق تری شده است و از موضوع غیر مرتبط به اختصار یاد شده است. در خصوص نکات نگارش یک رزومه مناسب، مواردی را در دو پست بعدی (شماره 4) یادآور خواهم شد؛
2. فهرست ساده ای از صنایع یا گزینه هایی که مطلوب شما برای ورود هستند، تهیه نمایید. شاید به نظر برخی، این موضوع غیر ضروری به نظر برسد - خصوصا در شرایطی که افراد جویای کار با مشکلات زیادی در یافتن شغل مناسب برخوردار باشند و نرخ بیکاری در اقتصاد کشور رقم بالایی باشد. در عین حال اینجانب قویا توصیه می نمایم که در همان ابتدا مسیر شغلی مناسبی را برگزینید و برای ورود به آن زحمات لازم و هرچند زیادی را متقبل شوید و هرکاری را نپذیرید. در واقع تنها زمانی می تواند دست کشیدن شما از آرزوهایتان را توجیه شده دانست که شما برای نیل به آنها متحمل حداقل زحمتی شده باشید. علت این توصیه اینجانب نیز این است که فرد جویای کار وارد هر شغلی که شود، در آن تا مدت ها غرق خواهد شد و کسب تجربه خواهد کرد و خروج از آن یا تغییر شغل نیز نه به راحتی میسر است و نه به راحتی قابل توجیه خواهد بود. به عنوان مثال اگر فرد کار در یک موسسه تحقیقات ژنتیک را می پسندد، بهتر است که به راحتی، پیشنهاد کار در آزمایشگاه تشخیص عمومی طبی را نپذیرد و حداقل سه ماه برای یافتن سازمان مطلوب برای کار اقدام کند؛
3. بر اساس فهرستی که هم اکنون در دست دارید، با مشورت دوستان و خانواده به مرور شبکه شغلی در دسترس خویش در همسایه، فامیل، دوستان قدیمی، دوستان دانشگاه، و ... . شبکه ایشان مانند فامیل دوستان، همسایگان فامیل خویش و ... بپردازید. شاید باور نکنید و شگفت زده شوید در زمانی که ببینید که چفدر از افرادی که تا کنون و در معاشرت ها و مجالس میهمانی و غیره به شغلشان اهمیت نمی دادید - و احتمالا فقط به فوتبال و چیزهای دم دستی تر می پرداختید - در سازمان های شبیه یا مرتبط با سازمان هدف شما - سازمان مطلوب شما برای استخدام - مشغول به کار هستند و می توانند برای اخذ راهنمایی بیشتر یا معرفی شما برای استخدام مفید فایده واقع گردند. به محض شناسای ایشان، اولین رایزنی های خویش را آغاز نمایید. در این خصوص دقت کنید که به صورت موازی و نه سری عمل کنید یعنی در هر لحظه چند گزینه هدف را پیگیری کنید. نگران این نباشید که با فراهم شدن یک فرصت همکاری، دیگران که در حال فراهم سازی این فرصت برای شما بوده اند، از شما رنجیده خاطر خواهند شد. بهتر است که قبول از شروع به کار چند فرصت داشته باشید تا یک فرصت و بدین طریق بتوانید در بین انتخاب های موجود، اصلح را انتخاب کنید؛
4. رزومه خود را در دسترس بهترین و محتمل ترین گزینه های حاصل از بند سوم که ذکر شده قرار دهید. این رزومه را به صورت یک فایل الکترونیکی غیرقابل ویرایش - مانند نسخه ای در قالب پی دی اف - و از طریق یک پست الکترونیکی در اختیار ایشان قرار دهید. در این صورت معرف احتمالی شما خواهد توانست که رزومه شما را برای چندین نوبت معرفی، مورد استفاده قرار دهد و همواره نسخه ای از آن را در نزد خود هم خواهد داشت. تحویل رزومه کاغذی و پرینت شده به افرادی که معمولا مسن و ذی نفوذ هستند و البته عموما با پست الکترونیکی کار نمی کنند، بلامانع است؛
5. بر حسب شرایط خود در بهترین بنگاه های کاریابی ثبت نام نمایید. منظور از بهترین این است که گاهی اعتبار خود بنگاه کاریابی ممکن است که حکایت از میزان اعتبار شما نماید. در این خصوص بنگاه IRAN TALENT از جمله بنگاه های کاریابی قابل توصیه است که با توجه به اینکه از شرکت های جویای نیروی کار نیز هزینه قابل توجهی را اخذ می نماید، لذا ممکن است که بهترین فرصت های شغلی را نیز به ارمغان بیاورد. در عین حال ممکن است که چنین بنگاه هایی برای افرادی که هنوز اولین دوره های کسب سابقه کار را تجربه نکرده اند، بهترین و اولین گزینه نباشد. به عبارت دیگر در صورتی که به هر دلیل نیازمند شروع یک کار هستید، می توانید از گزینه های جایگزین و مناسب و متعدد زیادی استفاده کنید که البته شرکت های خوب هم به آنها سری می زنند؛
6. باید قویا به این نکته دقت نمایید که معرف های خوب شما، بهترین فرصت های شما برای استخدام هستند لذا نباید این فرصت ها را به راحتی بسوزانید. زمانی که از طریق یک معرف، شانس یک مصاحبه استخدامی خوب را پیدا می کنید و در مصاحبه مشخص می شود که بهتر است ابتدا یک دوره دو ماهه موضوع مثلا الف را طی کنید و استخدام شما منتفی می شود، در واقع این فرصت شما است که سوخته است زیرا نه پس از طی دوره مذکور، مجددا اجازه مصاحبه خواهید یافت و نه معرف شما حاضر خواهد بود تا دوباره شما را معرفی کند؛
6. مطابق آنچه که در بند قبلی ذکر شد، باید یک پیش بینی از شرایط استخدامی پیش روی داشته باشید و با آمادگی کامل مراحل استخدامی خود را شروع کنید. ثبت نقاط ضعف شما که در طی مراحل استخدام آشکار می شود، ممکن است که در پاره ای موارد قابل فراموشی نباشد. به عنوان مثال فرض کنید که در استخدام احتمالی و پیش روی شما، تسلط به نرم افزار واژه نگار مانند آفیس ضروری باشد و فرض کنید که شما در مصاحبه رد شد و اکنون پس از گذشت قدری تمرین، صلاحیت لازم را کسب کرده اید و آماده گزینش مجدد هستید. فکر می کنید که بتوانید یادداشتی که در پرونده استخدامی شما مبنی بر ضعف در نرم افزار است را نیز از پرونده سازمان فرضی هدف، پاک کنید؟ آیا فکر می کنید که یادداشت مذکور برای دعوت به مصاحبه مجدد شما بی تاثیر است؟ همواره در نظر داشته باشید که در پاره ای از شرایط مکانی و زمانی، سازمان ها و خصوصا سازمان های خوب با تعدد رزومه های خوب دریافتی مواجه اند و به جهت کاهش هزینه های بعدی استخدام، تنها به دعوت از کسانی برای مثلا مصاحبه اقدام می ورزند که هیچ نشانه ضعفی در رزومه ایشان دیده نشود. به عبارت دیگر کارشناسان منابع انسانی همواره با رزومه های بسیار خوبی مواجه هستند که در عمل و گزینش جدی و حضوری، حائز شرایط مناسب و لازم نیستند. به همین دلیل عموما نگاه مثبتی به رزومه ها یا پرونده هایی ندارند که حکایت از نقاط ضعفی هم داشته باشند. نتیجه این بند اینکه اگر رعایت پیش نیازی - علمی یا مهارتی یا تجربی - باعث افزایش شانس استخدام شما می شود، آنرا پیش از شروع پروسه استخدام آغاز نموده و مد نظر قرار دهید؛
7. شاید به نظر فردی که در جستجوی شغل مناسب است، مراجعه مستقیم و حضوری به سازمان هدف و برگزاری یک جلسه کوتاه با مدیر عامل یا مدیر اداری یا انسانی شرکت، موضوعی عجیب یا پرریسک به نظر آید که مستلزم جسارت فراوان باشد. خصوصا این که شرکت مذکور نیز اصلا به درج آگهی برای استخدام مبادرت نورزیده باشد. باید گفت که اگرچه ممکن است که این ذهنیت صحیح باشد، ولی شرکت ها و خصوصا شرکت های خصوصی نیز به دنبال افراد جسور و برخوردار از اعتماد به نفس هستند و در پاره ای موارد، چنین رویکردی می تواند تحسین برانگیز و در مواردی نیز نتیجه بخش باشد. نگران نشوید که اگر شرکت پذیرش شما را رد کرد ولی اعلام داشت که رزومه شما در جهت مراجعه در اولین احساس نیازهای بعدی بایگانی و حفظ خواهد کرد. مکررا مشاهده است که رزومه بایگانی شده، محل مراجعه و تماس بعدی داشته است. در چنین رویکردی حتما نسخه ای کاغذی از آخرین رزومه مرتبط و بروزرسانی شده و ترجیحا سفارشی شده ی خویش را به همراه داشته باشید و در اولین فرصت ممکن به اصلی ترین فرد مخاطب، تحویل نمایید؛
8. در بند دوم متذکر شدم که حتی در شروع هر گزینه نامرتبطی را مورد پذیرش قرار ندهید و اگر شده به قیمت مدتی بیکار ماندن شما تمام شود، جستجوی کار مطلوب را ادامه دهید. اکنون یادآور می شوند که تعریف من در اینجا از مطلوب یا نامطلوب بودن کار پیشنهاد شده، مرتبط بودن یا مرتبط نبودن آن با تخصص و علایق و توانمندی ها و تحصیلات شما است و این موضوع هیچ ارتباطی به سطح سازمانی کار مربوطه ندارد. در اینجا به بیان مهمترین نکته ای می پردازم که شاید مهمترین مطلب در بین تمام پست های فعلی و آتی من باشد و آن اینکه تاکید می شود که حتما حتما خاک بیزینس را بخورید و نه تنها هیچ مانعی ندارد که در مسیر شغلی خود از پایین ترین سطح شروع کنید، بلکه قابل توصیه هم هست - خصوصا برای کسانی که اولین کار خویش را تجربه می کنند و از حیث سن و سابقه کار، مانعی برای آنها ایجاد نخواهد شد. چنین افرادی مطمئن باشند که باقی مسیر شغلی خویش را نیز با اطمینان طی خواهند کرد و در روزی که اولین تجارب مدیریتی خویش را آغاز نمایند، مدیران بسیار منطقی و خوبی خواهند شد و هم زیردستان از همکاری با ایشان لذت خواهند بود و هم اینکه کسی امکان فریب ایشان را نخواهد یافت چراکه از زیر و بم کار آگاهی دارند؛
9. آخرین و ساده ترین و دم دست ترین توصیه و گزینه هم این خواهد بود که از طریق جراید و روزنامه ها و نیز رسانه های الکترونیکی از فرصت های شغلی موجود در بازار کار آگاه شوید. در این مرحله توصیه می شود که به صورتی فعال به دنبال کار باشید و خود را از حالت انفعال خارج ساخته و از انتظار اینکه دیگران برای شما کاری پیدا کنند یا کار خود به سراغ شما آمده و پرنده خوشبختی بر شانه های شما بنشیند، اجتناب ورزید. دقت کنید که به جز آگهی های مندرج در صفحات نیازمندی های جراید و آگهی های مندرج در صفحات داخلی جراید - که معمولا در صفحه اول یا صفحات خوب و گران و اصلی درج می شوند و احتمالا نسبت به آگهی های درج شده در صفحات فرعی جراید، از قوت و مطلوبیت و اهمیت بیشتری برخوردارند - می توانید به آگهی های مندرج در نشریات تخصصی کاریابی نیز مراجعه کنید که غالبا به صورت هفته نامه منتشر می گردند. همچنین می توانید حسب رشته و تخصص خود، به مجلات و نشریات تخصصی نیز مراجعه کنید. مثلا ممکن است که نشریه حسابدار حاوی آگهی استخدامی خوبی در حوزه حسابداری باشد. ضمنا به همین نحو که ذکر شد می توانید مراتب را از طریق نشریات الکترونیکی منتشر شده در تحت وب نیز جستجو و دنبال کنید. در همین راستا می توانید با اندکی جستجو، مشترک خدمات دریافت ایمیل هایی شوید که به صورت منظم، فرصت های شغلی موجود در بازار کار را به همراه آخرین اخبار و اطلاعات تاثیرگذار بر کار و حقوق و دستمزد منتشر می سازد.
پی نوشت:
- ممکن است که به نظر آید که توصیه به مراجعه به معرف ها به منزله توصیه به پارتی بازی استخدامی است. باید گفت به دلایل متعدد چنین برداشتی صحیح نیست. در آنچه که اصلاحا پارتی بازی نامیده می شود، شخص ذی نفوذ به جهت رعایت مصالح یک شخص نالایق - که از حیث رتبه و شرایط در جایگاه اولویت نیست - رتبه و اولویت یک شخص لایق و دارای اولویت بالاتر را نادیده می گیرد. در حالی که در بحث معرف، ایشان صرفا به معرفی فردی که به نظر می رسد از حداقل شرایط لازم برای استخدام برخوردار است، پرداخته و تصمیم گیری نهایی را به سیستم عادلانه سازمان می سپارد. همچنین با توجه به شرایط حال جامعه ما، فرض بر این است که بسیاری از گزینه های هدف در استخدام، در بخش خصوصی فعال بوده و ایشان در استخدام آنچه که صلاح می دانند، مختار هستند اگرچه نظر به استخدامی باشد که در نظر اولیه ناعادلانه باشد، مثلا استخدام فرزندان کارکنان. همچنین دقت گردد که در پاره ای از بررسی های علمی در حوزه مدیریت، کارایی بالای استخدام از طریق معرف نسبت به سایر روش های استخدامی مانند استخدام از داخل مرکز مستقر در دانشگاه یا استخدام از طریق درج آگهی در جراید و ... ثابت گردیده است. به عنوان مثال اشخاصی که دارای معرف در سازمان هستند، در بعد از استخدام کمتر ازسایرین به انجام تخلفات اخلاقی یا اداری یا ایجاد مشکلات حقوقی و قضایی برای شرکت خصوصی مبادرت می ورزند.
برچسب ها: مدیریت منابع انسانی، سرمایه انسانی، HR، Human Resource Management،
پس بعد از توکل به خدای متعال سخن را آغاز می نمایم و برای آنکه شروع خوبی داشته باشم، در همین پست نیز مطالبی را به اختصار عرض خواهم کرد.
مخاطب این سخنان می تواند طیف وسیعی از خوانندگان را شامل گردد: کارمندان در هر سطح و در هر بخشی از صنعت، مدیران، کارشناسان مدیریت منابع انسانی و توسعه سرمایه های انسانی، دانشجویان رشته مدیریت، علاقه مندان به موضوعات علمی مرتبط و ....
فراموش نشود که ممکن است در بین راه به علت مشغله های جاری، بحث نیمه تمام رها شود و لذا از هم اکنون ادعایی بر کامل بودن بحث ندارم. مثلا ممکن است که این فرصت فراهم نگردد تا از موضوع مدیریت منابع انسانی خارج گردد و قدری نیز به مباحث توسعه و توانمندسازی بپردازم.
در اولین سخن باید از انتخاب رشته دانشگاهی یا تخصصی برای آینده سخن گفت. ما باید به این نکته دقت نماییم که قبل از آن که با کار و محیط رسمی و خشن کار و چالش های کاریابی مواجه شویم باید در انتخاب رشته دانشگاهی یا تخصص آینده خود دقت نماییم. صرف وقت کافی در این خصوص می تواند مسیر آینده زندگی ما را به نحوی شگفت آور تغییر دهد. متاسفانه در حال حاضر با این معضل مواجه هستیم که دانش آموزان در زمان انتخاب رشته، تنها به انجام چند مشورت کلی و کوتاه اکتفا کرده و عموما بر اساس نظر و سلائق عمومی در تشخیص فرد موفق به انتخاب رشته می پردازند. نتیجه آن که شاید در صورت قبولی، رضایت جمع و فامیل و همسایه را در ظاهر جلب کرده باشند و خود را در بین دخترخاله ها و دخترعموها و پسرخاله ها و پسرعموها و دختر و پسر همسایه فرد موفقی نشان داده باشند ولی به زودی با چالش های سهمگین و متعدد و بعضا خطرناکی در خصوص ادامه تحصیل، خروج موفق از تحصیل، کاریابی و استخدام و موفقیت شغلی مواجه خواهند شد. شاید سال ها بعد متوجه شوند که اگر به جای مهندسی برق در رشته هنر یا به جای کارشناسی ریاضیات در رشته پرستاری مشغول به تحصیل شده بودند، برای شخص ایشان عواقب بهتری به همراه داشت.
آنچه که از موضوع فوق به بحث استخدام ارتباط می یابد این است که تلاش کنیم در رشته ای تحصیل کنیم یا حتی پس از یک تحصیل نامرتبط تخصص کسب کنیم که با چند نکته به شرح ذیل سازگار باشد:
- حوزه ای انتخاب گردد که مرتبط با علاقه قلبی ما باشد. علاقه به موضوع باعث می گردد تا تلاش بیشتری به ارائه نموده و مشکلات بیشتری را به جان بخریم. علاقه به حوزه ی علمی باعث افزایش توان روحی ما در تحمل سختی های راه باشد و بسیار متحمل است که در نهایت نتایج بهتری کسب نماییم. این نکته هم از حیث ظاهری (ریز نمرات تحصیل) و هم از حیث باطنی و درونی (سطح و عمق دانش و اطلاعات تخصصی) کمک خواهد کرد که امکان یابیم تا فرصت های شغلی بهتری را جستجو نموده و در مصاحبه های استخدامی و در رقابت با رقبای قدرتمند، نتایج اولیه بهتری را کسب نماییم؛
- اگر موضوع استخدام برای ما مهم است (که در عموم موارد چنین است)، حوزه ای انتخاب گردد که آینده استخدامی بهتری داشته باشد. آینده استخدامی بدین معنا است که در زمان فارغ شدن از تحصیل یا کسب تخصص، شرایط اشتغال حوزه مورد اشاره خوب باشد. مثلا دیپلمه ای که می خواهد به وضعیت درآمد و اشتغال پزشکان بنگرد، باید 10 تا 15 سال بعد را در نظر بگیرد و نمونه های فعلی و جاری را ملاک قرار ندهد. در این خصوص توجه به روندها نیز بسیار توصیه می شود. مثلا تاسیس تعداد زیادی بانک خصوصی، نمای آینده استخدامی رشته های مالی و حسابداری و اقتصاد را بهبود می بخشد و در همین مثال، افول روند تاسیس این بانک ها، می تواند روند استخدامی مذکور را با افت شدید مواجه سازد. پس ضروری خواهد بود تا به روندهای جاری که شرایط آتی را مشخص می سازند، توجه لازم مبذول گردد. برای حصول درک بهتری از موضوع باید به تعداد تقریبی تقاضای نیروی کار مرتبط، تعداد تقریبی عرضه نیروی کار آتی، تعداد مراکز علمی، تخصصی یا دانشگاهی ای که به تربیت متخصصان مربوطه اشتغال دارند و مواردی از این دست توجه کنید. دقت کنید که اگر جریانی عظیمی از تبلیغات برای تربیت در یک حوزه به راه افتاد که با پاسخ مثبت خیل عظیمی از علاقه مندان هم مواجه شد، الزاما بدین معنا نیست که زمان مناسب برای انتخاب شما هم باشد. به عبارت دیگر چه بسا که حوزه ای مناسب باشد، ولی فراخوان وسیعی که به راه افتاده است، وضعیت شغلی آینده را اشباع نماید و در واقع دیگر قدری دیر شده باشد (مانند تبلیغات وسیعی که چندی پیش در خصوص تربیت متخصصان تعمیر گوشی های همراه به راه افتاد).
- حوزه مورد علاقه ای انتخاب گردد که با یکی از فرصت های استخدامی در دسترس شما همگونی دارد. به عنوان مثال اگر پدر یا عموی شما، مالک یا فرد بسیار ذی نفوذی در یک حوزه خاص است، چه بسا که بتوان توصیه کرد که به فرصت های شغلی آتی مرتبط با حوزه مذکور نیز فکر کنید. پس اگر به دلایلی شانس بالایی برای استخدام در یک شرکت کامپیوتری دارید، شاید در شرایط علاقه یکسان بتوان مهندسی کامپیوتر را بیش از مهندسی شیمی به شما توصیه نمود؛
- حوزه ای انتخاب گردد که با نرخ بالاتر و سرعت بیشتری بتواند شرایط موفقیت را برای شما فراهم سازد. در این خصوص می توانید به آمارهای سالانه ملی و جهانی در خصوص میزان درآمد تخصص های مختلف توجه کنید. مثلا در طی سالهای اخیر متخصصان حوزه کامپیوتر و نرم افزار در درآمدهای بسیار بالایی در بین مشاغل مختلف در سطح جهان برخوردار بوده اند. وقتی که به طور عمومی متوسط درآمد یک شغل دو برابر شغلی دیگر باشد، با قدری اغماض می توان ادعا کرد که شغل مذکور با سرعت و نرخی دوبرابر نسبت به شغل مورد مقایسه، رفاه ناشی از درآمد را برای شما به ارمغان خواهد آورد؛
- حوزه ای انتخاب گردد که با روندهای عمومی حاکم بر جهان هماهنگی بیشتری داشته باشد. ما همواره به علت تغییر در فناوری و پیشرفت های حاصله از آن با محو شدن و به تاریخ پیوستن پاره ای مشاغل و ظهور پاره ای مشاغل جدید روبرو هستیم و این موضوعی است که در سرمایه گذاری فعلی مالی و وقتی و زمانی ما بر روی یک حوزه ی علمی، باید مورد توجه قرار گیرد. مثلا ممکن است که ما در آینده با مشاغلی همچون مهندس خانه های هوشمند، راهنمای فضانوردی یا طراح روبات های پزشکی مواجه باشیم. به همین نحو ممکن است که به علت تغییر در فناوری و پارادایم های حاکم، برخی مشاغل به تاریخ بپیوندند؛
- حوزه ای انتخاب گردد که اخذ تخصص در آن با قیود زمانی ما سازگار باشد. به عنوان مثال شاید بتوان در طی یک سال تعمیر دستگاه های خودپرداز را یاد گرفت و در شرکتی مرتبط و با حقوقی قابل قبول به کار مشغول شد ولی اخذ تخصص در پزشکی (تبدیل شدن به یک جراح قلب) مستلزم توان فرد برای تحمل و صرف وقتی بیش از یک دهه از عمر زندگی شما باشد؛
- حوزه ای انتخاب گردد که ورود به آن با هزینه متناسب و معقول و خروج از آن نیز با کمترین هزینه همراه باشد. به عنوان مثال یک مهندس صنایع که در حوزه استانداردهای ایزو تخصص یافته است به محض فروکش کردن تب ایزو در صنعت کشور می تواند به موضوعات متعدد دیگری مانند کنترل پروژه یا تعالی سازمانی ورود نماید و این در حالی است که یک متخصص در حوزه رآکتورهای اتمی با چنین شانس وسیعی مواجه نیست؛
- حوزه ای انتخاب گردد که تحلیل منفعت - هزینه آن را معقول جلوه دهد. از جمله منافع می توان به منافع آتی اشاره کرد و وقتی صحبت از منفعت آتی است باید ارزش زمانی منفعت را نیز درنظر گرفت (مثلا منفعتی که بعد از سه سال حاصل و جریان کسب آن آغاز شود بر منفعت مشابه که پس از هفت سال حاصل گردد، ارجحیت دارد). از جمله هزینه ها نیز می توان به هزینه های جاری کسب تخصص و هزینه های فرصت مرتبط اشاره کرد (منظور از هزینه های فرصت منفعت هایی است که به دلیل انتخاب حوزه مورد نظر، آنها را از دست خواهید داد که البته بحث خیلی مفصلی است)؛
- حوزه ای انتخاب گردد که با شرایط بومی و محلی شما سازگاری دارد. به عنوان مثال مهندسی نرم افزار و مهندسی سخت افزار - هردو - از جمله رشته های علمی ارزشمند و اصطلاحا باکلاس محسوب می گردند ولی این دو گرایش تخصصی برای فردی ساکن در کشور ایران حاوی دو نوع فرصت شغلی متفاوت هستند و علت آن را باید در سطح فناوری موجود در کشور و قدرت تولیدکنندگی کشور جستجو کرد؛
- حوزه ای انتخاب گردد که با سطح دانش پیش نیاز قبلی (- منظور دانشی است که به راحتی و در زمان کوتاه قابل اکتساب نباشد) و توان فکری و هوش و استعدادهای فکری و جسمی شما هماهنگی داشته باشد. عدم همسویی حوزه مورد انتخاب با توان فکری و استعدادهای شما ممکن است که منجر به کسب نتایج ضعیف بعدی گردد که طبیعتا مشکلاتی را در زمان اولین اقدام برای استخدام در پی خواهد داشت. در همین جا لازم به ذکر می دانم که بخش عمده ای از گزینه هایی که به استعداد ربط داده می شوند از طریق همت و پشتکار قابل حصول هستند. در واقع چنین فرض نمایید که هشتاد درصد از کسب موفقیت ناشی از وجود پشتکار است و تنها بیست درصد از آن را می توان به هوش ربط داد. در عین حال موضوع همگونی تخصص و استعداد برای کسب موفقیت در شغل آتی، قابل اغماض نیست.
نتیجه این بحث این که اگر در زمان اقدام برای ورود به یک دوره آموزشی نه چندان کوتاه مدت جهت اخذ یک تخصص یا دانش به پاره ای نکات نیز دقت نماییم، راه موفقیت در ورود به یک فرصت و مسیر شغلی خوب و همراه با کسب موفقیت های بعدی شغلی و در نتیجه ارتقا سریع تر در شغل مذکور را هموارتر ساخته ایم.
فراموش نکنیم که پیشگیری بهتر از درمان است.
برچسب ها: مدیریت منابع انسانی، HR، human resource management،
این تنها بخشی از کارهای به ظاهر ساده بود که توسط دکتر ماکوس انجام شد و اتفاقا در نظم بخشی به شهر نتیجه داد.
دکتر ماکوس معتقد بود که تلاش برای تغییر نگرش مردم، می بایست رکن اساسی اصلاحات او را تشکیل دهد و نیز این که تحول در فرهنگ مدنی شهروندان کلید حل معضلات بی شمار شهر بوگوتا به شمار می آید...تنها اقتصاددانان بسیار کوته فکر ممکن است معتقد باشند که رفتار انسان ها صرفا از پاداش ها یا مجازات های ملموس و مادی تاثیر می پذیرد. درست است که افراد به انگیزه های اقتصادی شفاف و مستقیم واکنش نشان می دهند اما ممکن است به انگیزه های ناشناخته ای که از قراردادهای اجتماعی یا وجدان فردی شان نشات می گیرند نیز واکنشهای قاطعی نشان دهند.
مرد جوانی به نام برنهارد گوئتز (Bernhard Goetz) وارد ایستگاه مترو در تقاطع خیابان چهارده و هفده می شود. مردی باریک اندام و سی و چند ساله که شلوار جین بپا دارد و بادگیری نیز بر تن کرده است. چهار مرد جوان سیاه پوست بخشی از قطار را برای خود قرق کرده اند در حالی که بقیه مسافران از ترس برخورد با آنان همه در گوشه دیگر واگن نشسته اند.
گوئتز بی توجه به وضعیت، صندلی نزدیک به آنان انتخاب کرده و همان جا می نشیند.
یکی از سیاهپوستان در حالی که برخاسته و به سمت او حرکت می کند شروع به صحبت می کند.
حال شما چطوره؟ بلافاصله سه جوان دیگر هم پشت سر او براه می افتند و تقریبا گوئتز را در محاصره خود قرار می دهند.
گوئتز بسیار خونسرد از او می پرسد: چه می خواهی؟
مرد جوان سیاهپوست معطل نمی کند و بلافاصله می گوید ۵ دلار بده به من.
گوئتز خود را به نشنیدن می زند .
او دوباره تکرار می کند: گفتم ۵ دلار بده.
گوئتز دستش را در جیبش فرو می برد و یک کلت کالیبر ٣٨ بیرون می کشد.
لحظه ای هم تامل نمی کند. به سرعت برق و باد هر چهارتای آنان را مورد شلیک گلوله قرار می دهد.
ظاهرا گلوله به یکی از آنان به نام کیبی (Cabey) برخورد نمی کند.
کیبی روی زمین نشسته و التماس می کند.
گوئتز بالای سر او رفته و بسیار خونسرد می گوید مثل این که تو هنوز سالمی؟
این هم یکی دیگر و گلوله ای که باعث گردید کیبی برای همیشه فلج شود به سمت او شلیک می کند.
مسافران در حالی که در بهت و شوک بسر می بردند با چشم های از حدقه درآمده او را نگاه می کردند.
در همان حال یکی از آنان ترمز اضطراری قطار را می کشد.
با ایستادن قطار گوئتز به آهستگی به سمت در خروجی حرکت کرده و در میان تاریکی تونل مترو گم می شود.
این ماجرا بازتاب گسترده ای پیدا کرد.
چند روز بعد گوئتز خود را به پلیس معرفی کرد، و ماجرای "چریک مترو" موضوع روز روزنامه های آمریکا و به خصوص نیویورک گردید.
روزنامه ها به طور باور نکردنی به تجلیل از مردی پرداختند که سفید پوست بود و در مقابل سیاهان که همواره منشاء جرم و جنایت هستند به مقابله برخاسته بود!
چهار جوان سیاهپوست از مرگ نجات یافته (یکی از آنان فلج شد) و محاکمه جنجالی گوئتز بالاخره به برائت وی از کلیه اتهامات (به غیر از حمل غیرقانونی اسلحه) انجامید.
داستان "چریک مترو" سمبل روزهای تاریک تاریخ شهر نیویورک است.
روزهائی که اپیدمی جرم و جنایت شهر را در بر گرفته بود.
در این میان شاید بدترین، کثیف ترین و خطرناکترین محل در نیویورک ایستگاه های مترو و قطارهائی بودند که میلیونها نفر را در روز جابه جا می کردند.
از سوی دیگر سیستم فرسوده مترو نیز مزید بر علت شده بود. روزی نبود که آتش سوزی در سیستم به وقوع نپیوندد و یا در جائی قطار از ریل خارج نشود.
در بعضی مناطق آن قدر وضعیت ریل ها خراب بود که نوارهای قرمز بسته بودند که معنی اش آن بود که قطار نباید از ١٠ مایل در ساعت سریع تر حرکت می کرد.
در زمستان واگن ها سرد و در تابستان گرم و نفس گیر بودند.
هیچ یک از واگن ها تهویه نداشتند.
عکس هائی که پس از وقوع جرم توسط گوئتز از داخل واگن مربوطه توسط پلیس برداشته شده بود نشان می داد که مانند هزاران واگن دیگر در آن روز کف آن از آشغال و قوطی خالی نوشابه و آبجو مملو بود.
باج گیری در ایستگاه ها و در داخل قطارها امری روزمره و عادی بود.
فرار از پرداخت پول بلیط رایج بود و سیستم مترو ٢٠٠ میلیون دلار در سال از این بابت ضرر می کرد.
مردم از روی نرده ها به داخل ایستگاه می پریدند و یا ماشین ها را از قصد خراب می کردند و یک باره سیل جمعیت بدون پرداخت بلیط به داخل سرازیر می شد.
اما آن چه که بیش از همه به چشم می خورد گرفیتی (Graffiti) بود. ( گرفیتی نقش ها و عبارات عجیب و غریب و درهمی است که بر روی دیوار نقاشی و یا نوشته می شود).
هر شش هزار واگنی که در حال کار بودند از سقف تا کف و از داخل و خارج از گرفیتی پوشیده شده بودند.
آن نقش و نگارهای نامنظم و بی قاعده چهره ای زشت و عبوس و غریب را در شهر بزرگ زیرزمینی نیویورک پدید آورده بودند.
این گونه بود وضعیت شهر نیویورک در دهه ١٩٨٠ شهری که موجودیتش در چنگال جرم و جنایت و کرک فشرده می شد.
با آغاز دهه ١٩٩٠ به ناگاه وضعیت گوئی به یک نقطه عطف برخورد کرد.
سیر نزولی آغاز گردید.
قتل و جنایت به میزان ٧٠ درصد و جرائم کوچک تر مانند دزدی و غیره ۵٠ درصد کاهش یافت.
در ایستگاه های مترو با پایان یافتن دهه ١٩٩٠، ٧۵ درصد از جرائم از میان رفته بود.
در سال ١٩٩۶ وقتی گوئتز برای بار دوم به دلیل شکایت کیبی جوانی که فلج شده بود به محاکمه فراخوانده شد روزنامه ها و مردم کمترین اعتنائی دیگر به داستان وی نکردند.
زمانی که نیویورک امن ترین شهر بزرگ آمریکا شده بود دیگر حافظه ها علاقه ای به بازگشت به روزهای زشت گذشته را نداشتند.
از سال ١٩٩٠ تا نیمه این دهه جمعیت تازه واردی به این شهر نیامدند و جماعتی که مسئول شرّ و خباثت بودند یک مرتبه به یک عزیمت دستجمعی دست نزدند.
هیچ کس در خیابان ها براه نیفتاد و بد و خوب را به مردم آموزش نداد.
همان تعداد بیمار روانی و همان تعداد افراد شروری که تمایل به ارتکاب جرم داشتند، هنوز در شهر وجود داشت.
اما به دلیلی ده ها هزار تن از کسانی که دست به جرم و جنایت می زدند به ناگاه دست از عمل خود کشیدند.
در سال ١٩٨۴ برخورد بین یک مسافر مترو و چهار جوان سیاهپوست بر سر ۵ دلار حادثه ای خونین آفرید ولی امروز دیگر وقوع چنین حادثه ای محتمل نیست.
چگونه این اتفاق افتاد؟
همان گونه که ناهنجاری های اجتماعی حالت اپیدمی به خود می گیرد، ناپدید شدن آن نیز از همان قوانین تبعیت می کنند.
آن چه که مالکولم گلدول (Malcolm Gladwell) در کتاب " نقطه عطف" (The Tipping Point) به عنوان یکی از عمده ترین مختصات یک اپیدمی اجتماعی از آن یاد می کند " قدرت محتوای پیام" (Power of Context) است.
برای شیوع و همه جا گیر شدن یک پدیده اجتماعی از مد گرفته تا عادات خوب و بد اجتماعی تا محبوب شدن یک برنامه تلویزیونی و یا یک رهبری سیاسی و غیره، شرط اصلی این است که پیامی که تازه از جا کنده شده از آن چنان قدرتی برخوردار باشد که بتواند لایه های مختلف اجتماع را به سرعت در هم نوردد.
در دهه ١٩٩٠ میزان جرم در تمامی ایالات متحده رو به کاهش گذارد.
یکی از دلائل آن کاهش خرید و فروش کرک کوکائین (Crack Cocaine) بود که در بین معتادان و فروشندگان مواد، انواع جرائم را دامن زده بود.
وضعیت اقتصادی به طور چشم گیری بهبود یافت.
ظهور کمپانی های والافن و داغ شدن بازار بورس و سر بر آوردن هزاران شرکت جدید بازار کار را داغ کرد و میزان بیکاری کاهش یافت.
جمعیت رو به پیر شدن گذاشت و تعداد افراد در گروه سنی ١٨ تا ٢۴ سال که اکثر جرائم به آنان نسبت داده می شد رو به کاهش گذارد.
اما مطالعاتی که انجام شد مطلب را پیچیده کرد.
در دوره زمانی که نقطه عطف ظاهر گردید و به ناگاه میزان خشونت در جامعه رو به کم شدن گذاشت هنوز وضعیت اقتصادی شهر بهبود نیافته بود.
هنوز اقتصاد در حالت سکون به سر می برد.
در واقع فقیرترین بخش های شهر نیویورک به خاطر قطع کمک های دولت و خدمات رفاهی بدترین ضربه را در سال های آغازین ١٩٩٠ دریافت کردند.
کم شدن کرک حتما عامل موثری بوده ولی مطالعات نشان داد که کاهش مصرف کرک سال ها پیش از وقوع نقطه عطف جرائم آغاز گردیده بود.
از طرفی آمار نشان می دهد به دلیل مهاجرت های سنگین در دهه ١٩٨٠، تعداد جوانان در دهه ١٩٩٠ نه تنها کمتر نشد بلکه بیشتر هم شد. (علت اصلی مهاجرت ها وضع اسفناک اقتصاد در شهرهای کوچک بود که مردم در آرزوی یافتن کار و نان به نیویورک هجوم آوردند).
از طرف دیگر تمامی این عوامل تاثیرات تدریجی در تغییر شکل اجتماع دارند.
اتفاقی که در نیویورک افتاد همه حالات مختلف را به خود گرفت مگر یک تغییر تدریجی.
کاهش جرائم و خشونت ناگهانی و به سرعت اتفاق افتاد.
درست مثل یک اپیدمی.
بنابراین باید عامل دیگری در کار می بود.
باید توضیح دیگری برای این وضعیت پیدا می شد.
این " توضیح دیگر" چیزی نبود مگر: "تئوری پنجره شکسته (Broken Window Theory)"
تئوری پنجره شکسته محصول فکری دو جرم شناس آمریکائی (Criminologist) بود به اسامی جمس ویلسون (James Wilson) و جورج کلینگ (George Kelling).
این دو استدلال می کردند که جرم نتیجه یک نابسامانی است.
اگر پنجره ای شکسته باشد و مرمت نشود آن کس که تمایل به شکستن قانون و هنجارهای اجتماعی را دارد با مشاهده بی تفاوتی جامعه به این امر دست به شکستن شیشه دیگری می زند.
دیری نمی پاید که شیشه های بیشتری شکسته می شود و این احساس آنارشی و هرج و مرج از خیابان به خیابان و از محله ای به محله دیگر می رود و با خود سیگنالی را به همراه دارد از این قرار که هر کاری را که بخواهید مجازید انجام دهید بدون آن که کسی مزاحم شما شود.
در میان تمامی مصائب اجتماعی که گریبان نیویورک را گرفته بود ویلسون و کلینگ دست روی باج خواهی های کوچک در ایستگاه های مترو، نقاشی های گرفیتی و نیز فرار از پرداخت پول بلیط گذاشتند.
آن ها استدلال می کردند که این جرائم کوچک، علامت و پیامی را به جامعه می دهد که ارتکاب جرم آزاد است هر چند که فی نفسه خود این جرائم کوچک اند.
این است تئوری اپیدمی جرم که به ناگاه نظرات را به خود جلب کرد.
حالا وقت آن بود که این تئوری در مرحله عمل به آزمایش گذاشته شود.
دیوید گان (David Gunn) به مدیریت سیستم مترو گمارده شد و پروژه چند میلیارد دلاری تغییر و بهبود سیستم متروی نیویورک آغاز گردید.
برنامه ریزان به وی توصیه کردند که خود را درگیر مسائل جزئی مانند گرفیتی نکند و در عوض به تصحیح سیستمی بپردازد که به کلی در حال از هم پاشیدن بود.
اما پاسخ گان عجیب بود. گرفیتی است که سمبل از هم پاشیده شدن سیستم است باید جلوی آن را به هر بهائی گرفت.
او معتقد بود بدون برنده شدن در جنگ با گرفیتی تمام تغییرات فیزیکی که شما انجام می دهید محکوم به نابودی است.
قطار جدیدی می گذارید اما بیش از یک روز نمی پاید که رنگ و نقاشی و خط های عجیب بر روی آن نمایان می شود و سپس نوبت به صندلی ها و داخل واگن ها می رسد.
گان در قلب محله خطرناک هارلم یک کارگاه بزرگ تعمیر و نقاشی واگن بر پا کرد.
واگن هائی که روی آن ها گرفیتی کشیده می شد بلافاصله به آن جا منتقل می شدند.
به دستور او تعمیرکاران سه روز صبر می کردند تا بر و بچه های محله خوب واگن را کثیف کنند و هر کاری دلشان می خواهد از نقاشی و غیره بکنند بعد دستور می داد شبانه واگن را رنگ بزنند و صبح زود روی خط قرار دهند.
به این ترتیب زحمت سه روز رفقا به هدر رفته بود.
در حالی که گان در بخش ترانزیت نیویورک همه چیز را زیر نظر گرفته ویلیام برتون (William Bratton) به سمت ریاست پلیس متروی نیویورک برگزیده شد.
برتون نیز از طرفداران تئوری "پنجره شکسته" بود و به آن ایمانی راسخ داشت.
در این زمان ١٧٠٫٠٠٠ نفر در روز به نحوی از پرداخت پول بلیط می گریختند.
از روی ماشین های دریافت ژتون می پریدند و یا از لای پره های دروازه های اتوماتیک خود را به زور به داخل می کشانیدند.
در حالی که کلی جرائم و مشکلات دیگر در داخل و اطراف ایستگاه های مترو در جریان بود برتون به مقابله مسئله کوچک و جزئی پرداخت بهاء بلیط و جلوگیری از فرار مردم از این مسئله کم بها پرداخت.
در بدترین ایستگاه ها تعداد مامورانش را چند برابر کرد.
به محض این که تخلفی مشاهده می شد فرد را دستگیر می کردند و به سالن ورودی می آوردند و در همان جا در حالی که همه آن ها را با زنجیر به هم بسته بودند سرپا و در مقابل موج مسافران نگاه می داشتند. هدف برتون ارسال یک پیام به جامعه بود که پلیس در این مبارزه جدی و مصمم است.
اداره پلیس را به ایستگاه های مترو منتقل کرد.
ماشین های سیار پلیس در ایستگاه ها گذاشت.
همان جا انگشت نگاری انجام می شد و سوابق شخص بیرون کشیده می شد.
از هر ٢٠ نفر یک نفر اسلحه غیر مجاز با خود حمل می کرد که پرونده خود را سنگین تر می کرد.
هر بازداشت ممکن بود به کشف چاقو و اسلحه و بعضا قاتلی فراری منجر شود.
مجرمین بزرگ به سرعت دریافتند که با این جرم کوچک ممکن است خود را به دردسر بزرگتری بیاندازند.
اسلحه ها در خانه گذاشته شد و افراد شرّ نیز دست و پای خود را در ایستگاه های مترو جمع کردند.
کمترین خطائی دردسر بزرگی می توانست در پی داشته باشد.
پس از انتخاب جولیانی (کاندیدای پیشتاز ریاست جمهوری سال ٢٠٠۸ از جناح جمهوریخواه) به سمت شهردار نیویورک، برتون به مقام ریاست پلیس نیویورک برگزیده شد.
این بار نوبت جرائم کوچک خیابانی رسید.
درخواست پول سر چهار راه ها وقتی که ماشین ها متوقف می شدند، مستی، ادرار کردن در خیابان و جرائمی از این قبیل که بسیار پیش پا افتاده به نظر می رسیدند موجب دردسر فرد می شد.
تز جولیانی و برتون با استفاده از "پنجره شکسته" این بود که بی توجهی به جرائم کوچک پیامی است به جنایتکاران و مجرمین بزرگتری که جامعه از هم گسیخته است و بالعکس مقابله با این جرائم کوچک به این معنی بود که اگر پلیس تحمل این حرکات را نداشته باشد پس طبیعتا با جرائم بزرگ تر برخورد شدیدتر و جدی تری خواهد داشت.
از چهار نفری که از گوئتز درخواست تنها ۵ دلار کردند یکی سابقه دزدی، دیگری سابقه شرارت و دعوا و سومی سابقه تجاوز به عنف داشت که دو سال پس از این واقعه تیراندازی به ٢۵ سال زندان محکوم شد. گوئتز خود نیز دارای سابقه مشکلات خانوادگی با پدری خشن بود و در مدرسه همواره مورد استهزاء بچه ها قرار می گرفت. دوبار در خیابان او را کتک زده و پولش را دزدیده بودند و از همان جا تصمیم گرفته بود که با خود اسلحه حمل کند.
لیلیان روبین (Lillian Rubin) نویسنده بیوگرافی گوئتز می نویسد "برنی" )مخفف اسم او که برنهارد بود ( با ریختن خشمی کهنه و قدیمی به بیرون دیگر لازم نبود جنگ را در درون خود ادامه دهد.
رابین هم چنین می گوید:
گلوله های او در واقع بر هدف هائی در گذشته شلیک می شدند. بد اقبالی آن چهار نفر بود که روزی، به طور مشخص در برابر کسی قرار گرفتند که مشکلات روحی عدیده ای داشت.
روانشناسان از تبهکاران به عنوان افرادی یاد می کنند که در گذشته با پدر و مادر و یا هر دو آن ها مشکلات عاطفی شدید داشته اند و یا افرادی که در ارتباط با فرد و یا افرادی روابط خارج از عرف)مثل روابط جنسی، روابط کاری خشن و ناسالم و غیره) داشته اند.
در کتاب هائی که توسط روانشناسان محافظه کار به رشته تحریر درآمده از شکست پدر و مادرها و محیط مدرسه در آموزش ارزش های اخلاقی به بچه ها به عنوان عاملی در بار آوردن ناهنجاری های رفتاری یاد می شود.
و بالاخره این روزها ژن را تا حدود ۵٠ درصد مقصر در رفتار تبهکارانه فرد می دانند.
تئوری پنجره شکسته هیچ یک از موارد فوق را انکار نمی کند بلکه می گوید، همه این عناصر وقتی فرصت ظهور پیدا می کنند که "موقعیت" برای بروز آن ها فراهم شده باشد.
به عبارت دیگر آن چه که روان شناسی می گوید اینست که هم گوئتز و هم جوانان، زندانی دنیای تباه خویش هستند، حال آن که پنجره شکسته می گوید افراد هر اندازه هم که شرور باشند نسبت به موقعیت و آتمسفری که در آن قرار می گیرند حساس اند.
این جوّ می تواند آن ها را به سمت گونه ای از برداشت سوق دهد که اقدام به عمل تبهکارانه امری مجاز شمرده می شود.
با تغییر این فضا خصیصه های منفی وادار به عقب نشینی می شوند.
اما قلب این نظریه این جاست که این تغییرات لازم نیست بنیادی و اساسی باشند بلکه تغییراتی کوچک چون از بین بردن گرفیتی و یا جلوگیری از تقلب در خرید بلیط قطار می تواند تحولی سریع و ناگهانی و اپیدمیک را در جامعه به وجود آورده به ناگاه جرائم بزرگ را نیز به طور باور نکردنی کاهش دهد.
این تفکر در زمان خود پدیده ای رادیکال و غیر واقعی محسوب می شود.
اما سیر تحولات، درستی نظریه ویلسون و کلینگ را به اثبات رساند.
ماخذ: وبلاگ خانه مدیران جوان
اولین نمایشگاه ...، اولین نرم افزار ...، اولین موسسه ...، و قس علی هذا.
از یک کار زشت برخی از هم وطنانم که بیشتر هم از فرهیخته های ایشان سر می زند خیلی بدم می آید و گلایه مندم. عادت داریم که هر کاری که انجام می دهیم بر رویش یک برچسب بزرگ و درست بزنیم تحت عنوان: اولین.
فکر می کنیم که مزیت بزرگی است، در حالی که هم عادت تمایل به تک روی ما را نشانه می رود، هم بی ادبی به کارهای مشابه قبلی است، هم در عمده موارد یک دروغ گویی بزرگ است (زیرا کارهای مشابه زیادی تا پیش از آن صورت گرفته است)، و هم اینکه نشانه تجربه کردن از ابتدا و گاهی اختراع دوباره چرخ است؛ یعنی اینکه گویا تعمدا اظهار می نماییم که قصد نداریم تا دنباله روی یک جریان دارای سابقه و برخوردار از بلوغ باشیم.
Written by an African kid, amazing thought :
"When I born, I Black, When I grow up, I Black, When I go in Sun, I Black, When I scared, I Black, When I sick, I Black, And when I die, I still black... And you White fellow, When you born, you pink, When you grow up, you White, When you go in Sun, you Red, When you cold, you blue, When you scared, you yellow, When you sick, you Green, And when you die, you Gray... And you call me colored !
منشی با بی حوصلگی گفت:« ایشان تمام روز گرفتارند» . خانم جواب داد : «ما منتظر خواهیم شد» اما این طور نشد. منشی به تنگ آمد و سرانجام تصمیم گرفت مزاحم رییس شود، هرچند که این کار نامطبوعی بود که همواره از آن اکراه داشت. وی به رییس گفت: شاید اگر چند دقیقه ای آنان راببینید، بروند!
رییس با اوقات تلخی آهی کشید و سر تکان داد. معلوم بود شخصی با اهمیت او وقت بودن با آنها را نداشت به علاوه از اینکه لباسی کتان و راه راه وکت وشلواری خانه دوز دفترش را به هم بریزد،خوشش نمی آمد. رییس با قیافه ای عبوس و با وقار سلانه سلانه به سوی آن دو رفت. خانم به او گفت:
ما پسری داشتیم که یک سال در هاروارد درس خواند. وی اینجا راضی بود اماحدود یک سال پیش در حادثه ای کشته شد شوهرم و من دوست داریم بنایی به یادبود او دردانشگاه بنا کنیم.
رییس تحت تاثیر قرار نگرفته بود اما یکه خورده بود. با غیظ گفت خانم محترم ما نمی توانیم برای هرکسی که به هاروارد می آید و می میرد، بنایی برپا کنیم اگر این کار را بکنیم ، اینجا مثل قبرستان می شود.
خانم به سرعت توضیح داد: آه ، نه نمی خواهیم مجسمه بسازیم فکر کردیم بهتر باشد ساختمانی به هاروارد بدهیم!
رییس، لباس کتان راه راه و کت و شلوار خانه دوز آن دو را برانداز کرد و گفت« یک ساختمان! می دانید هزینه ی یک ساختمان چقدر است؟ ارزش ساختمان های موجود در هاروارد هفت و نیم میلیون دلار است!
خانم یک لحظه سکوت کرد. رییس خشنود بود. شاید حالا می توانست از شرشان خلاص شود.
زن رو به شوهرش کرد و آرام گفت: آیا هزینه راه اندازی دانشگاه همین قدر است؟ پس چرا خودمان دانشگاه راه نیندازیم ؟
شوهرش سر تکان داد. قیافه رییس دستخوش سر درگمی و حیرت بود. آقا و خانم "لیلاند استنفورد" بلند شدند و راهی پالوآلتو در ایالت کالیفرنیا شدند، یعنی جایی که دانشگاهی ساختند که نام آنها رابرخود دارد.
دانشگاه استنفورد، یادبود پسری که هاروارد به او اهمیت نداد...
راستی شما چقدر به دیگران اهمیت می دهید !؟
از دختر یکی از دوستام پرسیدم که وقتی بزرگ شدی میخوای چیکاره بشی؟ نگاهم کرد و گفت که میخواد رئیس جمهور بشه.
دوباره پرسیدم که اگه رئیس جمهور بشی اولین کاری که دوست داری انجام بدی چیه؟
جواب داد: به مردم گرسنه و بی خانمان کمک میکنه.
بهش گفتم : نمیتونی منتظر بمونی که وقتی رئیس جمهور شدی این کار رو انجام بدی، میتونی ازفردا بیای خونه ی من و چمن ها رو بزنی،درخت ها رو وجین کنی و پارکینگ رو جارو کنی.اونوقت من به تو 50دلارمیدم و تو رو می برم جاهایی که بچه های فقیر هستن و تو میتونی این پول رو بدی بهشون تا برای غذا وخونه ی جدیدخرج کنن.
مستقیم توی چشمام نگاه کرد و گفت:چرا همون بچه های فقیر رو نمی بری خونه ت تا این کارها رو انجام بدن و همون پول روبه خودشون بدی؟
نگاهی بهش کردم و گفتم به دنیای سیاست خوش اومدی!
پی نوشت:
سپتیاما: به نظرم که دختره درست گفته دیگه. حرفش کاملا منطقیه. حالا نمی دونم که من هم خوش اومدم! یا خیر.
گل دسته های بلند مصلی تهران، به فریادی بلند و رسا، ضعف و بی كفایتی فنی ما را در مدیریت پروژه و ابعاد 9 گانه آن به عنوان یك دانش و هنر گوشزد می نمایند و به گوشمان می رسانند كه آنچه برای موفقیت لازم است فقط تعهد نیست كه تعهد بدون تخصص، جدای از این كه به قول شهید چمران در بر دارنده انجام فعل حرام به واسطه پذیرش مسئولیت مربوطه است، نابود كننده فرصت ها، سوزاننده منابع محدود ما و حذف كننده شایستگانی است كه می توانستند به واسطه ارجاع چنین پروژه هایی به ایشان، امید به كار و سازندگی در این مملكت یابند و توان مغزافزاری خویش را در خدمت بیگانگان كه خوب كارفرمایانی هستند! قرار ندهند.
هنگامی که به سوی اتومبیل خود باز می گشت ، دید که متصدی پمپ بنزین و همسرش گرم گفتگو هستند. وقتی به داخل اتومبیل برگشت، دید که متصدی پمپ بنزین دست تکان می دهد و شنید که میگوید :" گفتگوی خیلی خوبی بود."
پس از خروج از جایگاه، هیلر از زنش پرسید آیا آن مرد را می شناسد و زن بی درنگ پاسخ داد که میشناسد. آنان در دوران تحصیل به یک دبیرستان می رفتند و یک سال هم با هم نامزد بوده اند.
هیلر با لحنی آکنده از غرور گفت :" هی خانم، شانس آوردی که من پیدا شدم . اگر با اون ازدواج میکردی به جای زن مدیر کل، همسر یک کارگر پمپ بنزین شده بودی.
" زنش پاسخ داد :" عزیزم، اگر من با او ازدواج می کردم ، اون الان مدیر کل بود و تو کارگر پمپ بنزین"
پی نوشت:
به مناسبت روز زن.
(در هر کجای دنیا که باشند)
تبریک عرض می نمایم.
یکی از صبحهای سرد ماه ژانویه در سال ۲۰۰۷، مردی در متروی واشنگتن، ویولن می نواخت. او به مدت ۴۵ دقیقه، ۶ قطعه از باخ را نواخت.
در این مدت، تقریبا دو هزار نفر وارد ایستگاه شدند، بیشتر آنها سر کارشان میرفتند. بعد از سه دقیقه یک مرد میانسال، متوجه نواخته شدن موسیقی شد. او سرعت حرکتش را کم کرد و چند ثانیه ایستاد، سپس عجله کرد تا دیرش نشود.
۴ دقیقه بعد:
ویولنیست، نخستین دلارش را دریافت کرد. یک زن پول را در کلاه انداخت و بدون توقف به حرکت خود ادامه داد.
۵ دقیقه بعد:
مرد جوانی به دیوار تکیه داد و به او گوش داد، سپس به ساعتش نگاه کرد و رفت.
۱۰ دقیقه بعد:
پسربچه سهسالهای که در حالی که مادرش با عجله دستش را میکشید، ایستاد.
ولی مادرش دستش را محکم کشید و او را همراه برد. پسربچه در حالی که دور
میشد، به عقب نگاه میکرد و ویولنیست را میدید. چند بچه دیگر هم کار
مشابهی کردند، اما همه پدرها و مادرها بچهها را مجبور کردند که نایستند و
سریع با آنها بروند.
۴۵ دقیقه بعد:
نوازنده بیتوقف مینواخت. تنها شش نفر مدت کوتاهی ایستادند و گوش کردند.
بیست نفر پول دادند، ولی به مسیر خود بدون توقف ادامه داند. ویولینست، در
مجموع ۳۲ دلار کاسب شد.
یک ساعت بعد:
مرد، نواختن موسیقی را قطع کرد. هیچ کس متوجه قطع موسیقی نشد.
بله. هیچ کس این نوازنده را نمیشناخت و نمیدانست که او «جاشوآ بل» است، یکی از بزرگترین موسیقیدانهای دنیا. او یکی از بهترین و پیچیدهترین قطعات موسیقی را که تا حال نوشته شده، با ویولناش که ۳٫۵ میلیون دلار میارزید، نواخته بود. تنها دو روز قبل، جاشوآ بل در بوستون کنسترتی داشت که قیمت هر بلیط ورودیاش به طور متوسط ۱۰۰ دلار بود.
داستان واقعی
این یک داستان واقعی است. واشنگتن پست
در جریان یک آزمایش اجتماعی با موضوع ادراک، سلیقه و ترجیحات مردم،
ترتیبی داده بود که جاشوآ بل به صورت ناشناس در ایستگاه مترو بنوازد.
سؤالاتی که بعد از خواندن این حکایت در ذهن ایجاد میشوند:
در یک محیط معمولی در یک ساعت نامناسب، آیا ما متوجه زیبایی میشویم؟
آیا برای قدردانی و لذت بردن از این زیبایی توقف میکنیم؟
آیا ما می توانیم نبوغ و استعداد را در یک بافت غیرمنتظره، کشف کنیم؟
نتیجهای که از این داستان گرفته میشود:
اگر ما یک لحظه وقت برای ایستادن و گوش فرا دادن به یکی از بهترین
موسیقیدانهای دنیا که در حال نواختن یکی از بهترین موسیقیهای نوشته شده
با یکی از بهترین سازهای دنیاست، نداریم، …
پس:
از چند چیز خوب دیگر در زندگیمان غفلت میکنیم؟
جاشوآ بل را در حال نواختن قطعه زیبای Ave Maria ببینید.
به ویدئوی کوتاهی از این آزمایش نگاه کنید.
وبلاگ قشنگی داری
...
بر روی پیوند (لینک) زیر کلیک نمایید:
زندگی یعنی چه؟ - کیوان شاهبداغی
شب آرامی بود
می روم در ایوان ، تا بپرسم از خود ،
زندگی یعنی چه !؟
مادرم سینی چایی در دست ،
گل لبخندی چید ، هدیه اش داد به من
خواهرم ، تکه نانی آورد ،
آمد آنجا ، لب پاشویه نشست ،
به هوای خبر از ماهی ها
دست ها کاسه نمود ، چهره ای گرم در آن کاسه بریخت
و به لبخندی تزئینش کرد
هدیه اش داد ، به چشمان پذیرای دلم
پدرم دفتر شعری آورد ،
تکیه بر پشتی داد ، شعر زیبایی خواند ،
و مرا برد ، به آرامش زیبای یقین
با خودم می گفتم :
زندگی ، راز بزرگی ست که در ما جاری ست
زندگی ، فاصله ی آمدن و رفتن ماست
رود دنیا ، جاری ست
زندگی ، آبتنی کردن در این رود است
وقت رفتن ، به همان عریانی ، که به هنگام ورود ، آمده ایم
قصه آمدن و رفتن ما تکراری است
عده ای گریه کنان می آیند
عده ای ، گرم تلاطم هایش
عده ای بغض به لب ، قصد خروج
فرق ما ، مدت این آب تنی است
یا که شاید ، روش غوطه وری
دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد ، هیچ !!!
زندگی ، باور تبدیل زمان است در اندیشه عمر
زندگی ، جمع طپش های دل است
زندگی ، وزن نگاهی ست ، که در خاطره ها می ماند
زندگی ، بازی نافرجامی است ،
که تو انبوه کنی ، آنچه نمی باید برد
و فراموش شود ، آنچه که ره توشه ماست
شاید این حسرت بیهوده که در دل داری ،
شعله ی گرمی امید تو را ، خواهد کشت
زندگی ، درک همین اکنون است
زندگی ، شوق رسیدن به همان فردایی ست ، که نخواهد آمد
تو ، نه در دیروزی ، و نه در فردایی
ظرف امروز ، پر از بودن توست
شاید این خنده که امروز ، دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با ، امید است
زندگی ، بند لطیفی است که بر گردن روح افتاده ست
زندگی ، فرصت همراهی تن با روح است
روح از جنس خدا
و تن ، این مرکب دنیایی از جنس فنا
زندگی ، یاد غریبی ست که در حافظه ی خاک ، به جا می ماند
زندگی ، رخصت یک تجربه است
تا بدانند همه ،
تا تولد باقی ست
می توان گفت خدا امیدش
به رها گشتن انسان ، باقی است
زندگی ، سبزترین آیه ، در اندیشه ی برگ
زندگی ، خاطر دریایی یک قطره ، در آرامش رود
زندگی ، حس شکوفایی یک مزرعه ، در باور بذر
زندگی ، باور دریاست در اندیشه ی ماهی ، در تنگ
زندگی ، ترجمه ی روشن خاک است ، در آیینه ی عشق
زندگی ، فهم نفهمیدن هاست
زندگی ، سهم تو از این دنیاست
زندگی ، پنجره ای باز به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است ، جهانی با ماست ،
آسمان ، نور ، خدا ، عشق ، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم ،
در نبیندیم به نور
در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل ، برگیریم ،
رو به این پنجره با شوق ، سلامی بکنیم
زندگی ، رسم پذیرایی از تقدیر است
سهم من ، هر چه که هست
من به اندازه این سهم نمی اندیشم
وزن خوشبختی من ، وزن رضایتمندیست
شاید این راز ، همان رمز کنار آمدن و سازش با تقدیر است
زندگی شاید ،
شعر پدرم بود ، که خواند
چای مادر ، که مرا گرم نمود
نان خواهر ، که به ماهی ها داد
زندگی شاید آن لبخندی ست ، که دریغش کردیم
زندگی ، زمزمه ی پاک حیات است ، میان دو سکوت
زندگی ، خاطره ی آمدن و رفتن ماست
لحظه ی آمدن و رفتن ما ، تنهایی ست
من دلم می خواهد ،
قدر این خاطره را ، دریابم
اسکی کوهستان،دوچرخه کوهستان، امداد رسانی و سایر موارد مربوط به طبیعت و محیط زیست
بر روی پیوند (لینک) زیر کلیک نمایید:
حال اگر گزارش این روز ارائه شود و عکس ها منتشر شود، چه خواهیم دید؟ مایه تاسف است که آمار آلودگی زیست محیطی، پراکندگی زباله های عمدتا غیر قابل بازیافت که تا صدها یا هزاران سال باقی می مانند، شکستگی و آسیب دیدن درختان و شاخه ها، آتش سوزی درختان و جنگل ها، لگدکوب شدن سبزه ها، آسیب دیدن گلهای میادین، آلوده شدن آب رودخانه ها و ... در این روز صدها و هزاران برابر می شود.
بوته های کوچکی وجود دارند که علی رغم کوچکی در اندازه، ده ها سال عمر کرده اند و در دامان کوه دوام آورده اند تا بدین حد رسیده اند، و در یک لحظه گرفتار آتش طمع انسان های نادانی می شوند که علاقه مند به طبخ چای در طبیعت هستند، آن هم از شاخه هایی زنده و سبز که برای روشن ساختن آتش هوسِ لحظه ای ما غیر مفید و پردردسر هستند.
ای طبیعت زییا؛ هر سال که روزی به نام روز طبیعت فرا می رسد، نگرانت می شوم . می دانم که دوپایان باهوش لگدمالت خواهند کرد و از دست من کار زیادی ساخته نیست. اگرچه از پای نخواهم نشست و در قدم اول از فرهنگ سازی و ترویج رفتار درست و تقبیح رفتار غلط همقطارانم آغاز خواهم کرد. تا شاید روزی نزدیک فرا رسد که روز طبیعت، روز شادی طبیعت باشد و روز انتظار طبیعت. انتظار به حضور مجدد انسان هایی که دل به طبیعت سپرده اند.
در
مهد كودك های ایران 9 صندلی میذارن و به 10 بچه میگن هر كی نتونه سریع برای
خودش یه جا بگیره باخته و بعد 9 بچه و 8 صندلی و ادامه بازی تا یك بچه
باقی بمونه. بچه ها هم همدیگر رو هل میدن تا خودشون بتونن روی صندلی بشینن.
در مهد كودك های ژاپن 9 صندلی میذارن و به 10 بچه میگن اگه یكی روی صندلی جا نشه همه باختین. لذا بچه ها نهایت سعی خودشونو میكنن و همدیگر رو طوری بغل میكنن كه كل تیم 10 نفره روی 9 تا صندلی جا بشن و كسی بی صندلی نمونه. بعد 10 نفر روی 8 صندلی، بعد 10 نفر روی 7 صندلی و همینطور تا آخر.
این جوری هاست که تفاوت بین فرهنگ دو ملت شکل می گیره!
در انتخابات پارلمانی سوئد در سال 2006 ائتلافی از احزاب دست راستی با به دست آوردن 178 کرسی نمایندگی، اکثریت کرسی های مجلس را نصیب خود کرد و دولت تشکیل داد.
چندی بعد نخست وزیر به تدریج وزرای کابینه اش را معرفی کردو خانم «ماریا بورلیوس» به عنوان وزیر بازرگانی معرفی شد. روز بعد دختری به یکی از روزنامه ها اطلاع داد، این خانم چند سال پیش او را به مدت یک ماه برای نگهداری از بچه اش استخدام کرده بود، بدون اینکه موضوع را به اداره مالیات گزارش داده باشد...
در سوئد هر گاه کسی فردی را به کاری بگمارد باید آن را به اطلاع اداره مالیات برساند و به عنوان کارفرما مالیات و هزینه بیمه آن فرد را بپردازد. هر کس کار می کند باید در زمان انجام کار بیمه باشد تا اگر اتفاقی حین کار بیفتد، بیمه بتواند نیازهای آن فرد را پوشش دهد.
بورلیوس به عنوان کارفرما باید استخدام آن دختر را به اداره مالیات اطلاع می داد و علاوه بر حقوق دختر، هزینه کارفرما را نیز به اداره مالیات می پرداخت. بورلیوس به اداره مالیات اطلاع نداده بود و خلاف قانون رفتار کرده بود. وقتی این مساله فاش شد وی از طریق تلویزیون از مردم سوئد پوزش خواست و گفت در زمان انجام این کار خلاف که سال ها پیش اتفاق افتاده بود، وضع مالی خانواده آنها چندان خوب نبوده است.
روزنامه نگاران و وبلاگ نویسان که مانند سایر مردم بدون هیچ محدودیتی حق تحقیق و گزارش دارند دست به کار شدند و پرونده مالی خانم وزیر را طی سال های گذشته مورد بررسی قرار دادند.
همه شهروندان در سوئد می توانند اطلاعات مالی افراد دیگر را مطالعه کنند.. برای این کار کافی است به سالن کامپیوتر اداره مالیات مراجعه کنند و با وارد کردن نام یا شماره شخصی افراد در رایانه ها، اطلاعات مربوط به درآمد افراد، اشتغال آنها و مقدار مالیات پرداختی توسط هر فرد را به دست آورند. پس از برملا شدن کار خلاف این خانم وزیر، شهروندی به نام ماگنوس فورا در وبلاگ خود نشان داد این خانم دروغ می گوید و درآمد آنها در سالی که آن دختر خانم را به کار گرفته است، بالای یک میلیون کرون یعنی خیلی بیشتر از درآمد متوسط شهروندان سوئدی بوده است. دو روز بعد نخست وزیر سوئد اعلام کرد خانم بورلیوس از کار خود کناره گیری کرده است. بورلیوس نه تنها از کار وزارت کنار گذاشته شد بلکه بنا بر گزارش روزنامه ها «خانم بورلیوس از سوئد فرار کرد». او خانه و زندگی اش را در مدت کوتاهی فروخت و به انگلستان کوچ کرد تا چشمش به چشم مردمی که به آنها دروغ گفته بود نیفتد.
دنبالک ها: مرجع: سایت خبری الف،